بعضی شب ها در خودم فرو می روم. نه فرو رفتن افسردگی یا اختلالات اضطرابی. فرو می روم فکر می کنم نا امید می شوم. نه بخاطر از دست دادن. هر چه بوده و هست و خواهد بود، خیر بوده و به صلاحِ من! هوم. (از این بحث) می گذریم. همان طور که از سال پیش تا به حال از خیلی چیز ها گذشتیم و این خاصیت این دنیاست. گاهی در روز هایی که ظرف ظرفیتم دارد سر ریز می شود، به این فکر می کنم که چقدر راست است که دنیا جای خوشی نیست. بعد مثل بچه ها پا به زمین می کوبم که نه! من نمی خواهم! من خوشی های ماندگار می خواهم! و لب ور می چینم. بعد یادم می آید که دنیای دیگری هست که خوشی های ماندگار دارد و قلب های همیشه آرام. احساس می کنم در دنیای دیگر هم، اگر بنابر ماندگاری باشد من در عذاب ها و بی قراری ها ماندگارم. بعد دوباره یادم می آید که نا امیدی از درگاه خدا خود بار گناه بیشتری دارد. برای من "امید" صرفا برای بخشش نیست. امید برای رسیدن. امید برای شنیده شدن. اجابت شدن. و همین به من انگیزه زندگی می دهد. همین مرا از جایم بلند می کند و راه می برد. و من چندین روز است که اینجا دراز کشیده ام. می کوشم خوش حالیم را از طریق چیز های دیگری تامین کنم. هیچ کدام جواب نمی دهند. گاهی یادم می رود باید تو را به بر هم زدن اراده ها بشناسم و شکر برای توست که کماکان این ها را یادم می آوری. بگذار در این چند ماه به تو اعتماد کنم و تو قلبم را به این اعتماد، آرام کن. مضمون این پست احتمالا با پست قبلی یکی باشد. باید بگویم اهمیتی نمی دهم همان طور که باز هم در پست قبل گفتم. پست ها تکراری ست چون من همانم و تغییری در من رخ نداده است. کلمات کماکان از همان جایی نشئت می گیرند که چند روز پیش می گرفتند. من همانم فقط اندکی بر بار گناهانم افزوده شده است و دو سه روز پیرتر شده ام و روز های عمرم کم تر شده است. زمان می گذرد و من می خواهم که این چند وقت را به تو اعتماد کنم. خودم را دلداری می دهم که اگر از اعتماد به تو جوابی نگرفتم - که البته سبحانکَ منزهی تو، اِنی کنتُ من الظالمین - دیگر اعتماد نکنم. "و ذا النونِ اِذ ذهبَ مغاضباً و ظنَّ اَن لن نقدِر علیه و نادی فی الظلماتِ اَن : لا اله الا انت، سبحانک، انی کنت من الظالمین" .
درباره این سایت