این جا را می بینید؟ روز هایی برایم یادآوری تند تند حاضر شدن در مدرسه و با وسواس خودم را در آینه نگاه کردن بود. یادآوری قدم های تند و تپش تندتر قلبم در مسیر 3 دقیقه ای مدرسه به نیک روان. اما حال از این مسیر که می گذرم یاد دو سه شنبه ی بارانی میفتم که تمام تلاشم را می کنم تمام کارهایم را تا قبل 3 تمام کنم که به نیک روان برسم ولی نمی رسم و 3 از بچه ها خداحافظی می کنم و می گویم که بر می گردم. و بعد اینکه کارم تمام شد این مسیر را دوباره به سمت مدرسه بر می گردم تا ادامه کارهایم را انجام دهم. دیگر نیک روان یادآور نشستن با اضطراب روی صندلی هایش و درست کردن نسکافه برای دو نفر دیگر نیست. حال هر وقت می روم دیگر منشی اش با نگاهی آشنا مرا بدرقه می کند و خانم گل محمدی دیگر ثمین صدایم می کند و آقای دکتر هم وسط سمینار آهسته حالم را می پرسد.
***
این پست را درحالی تایپ می کنم که بسیار خسته و کم خوابم و هر چه می گذرد احتمال اینکه چشم هایم بی اجازه بسته شوند بیشتر می شود. گاهی به این فکر می کنم که خدا، قطعا بالاخره یک روز رگ حیاتم را می زند و من می میرم. باورتان می شود که می میرید؟ باورتان می شود که ما سال ۱۴۹۸ را نخواهیم دید؟ خانه ی مان خانه ی شخصی دیگر خواهد شد. وسایلمان بیرون انداخته شده و دیگر یادی از ما نیست. از هیچ کدام ما. باورش بسیار عجیب است. به این فکر می کنم که قطع رگ حیاتم چه هنگام خواهد بود؟ مثل سوره ی ۵ حج در جوانی یا هنگام پیرترین سال ها؟ آه هر جور فکر می کنم می بینم هر دو صورت رنج های خودش را دارد. اما به یک چیز می اندیشم و ان اینکه این هنگام، بعد از مادر شدنم خواهد بود یا قبلش. مادر شدن. آه. پرورش یک انسان در وجودت و بعد در زندگی ات. می شود اول مادر شوم و بعد بمیرم؟
***
اینکه چرا نمی نویسم. نمی دانم. دیشب داشتم فکر می کردم از نظر روان شناختی، می توان یک کمال گرای اهمالکار بود؟ این روان شناس ها هم دلشان خوش است. موجود به این پیچیدگی را در حال شناخت اند و به نظرم 10 سال دیگر یافته هایشان را مسخره می کنند. همان طور که الان که مراحل رشد روانی جنسی فروید را خوانده ام، تنها می توانم بگویم چرت های خوبی ست. نمی دانم شاید مبانی اعتقادی ما این طور می طلبند. اینجا را انگار برای ناله ساخته اند. این نیمچه پست های بالایی که می بینید شاید مال زمان های خیلی دور باشند. نه متعلق به حس و حالِ الان. البته هنوز وقتی به مادر شدن، فکر می کنم قلبم تند تند می زند. ربطی به موقعیت ِ حال ندارد. باید فلسفی نگاهش کنید. "مادر شدن" .
درباره این سایت